این وبلاگ توسط هوشنگ گلشیری و مینو عالمیان از هانوفر آلمان مدیریت میگردد .
و. مطابق قوانین تارنمای فضای مجازی جمهوری اسلامی ایران فعالیت مینماید
توجه نوجه . ، [] [] [] [] [] [] [] [] [] [] [][][][][][]|[]|[]|[]|[][]|[]}{|}{|}{|}{|}{}{}{ توجه.
تابو شکنان یک وبلاگ در جهت اطلاع رسانی و آگاهی دهنده میباشد.
و هیچگونه تایید و نفی و تکذیب و یا بلکه. تشویق. و یا. تنبیه نمیکند موارد. تابوشکنانه را. و صرفا به پیشینه ی موارد تابوشکنانه میپردازد .
برای خواندن رمان های ممنوعه روی متن بالا کلیک کنید
در ساختمانی که این برای پری و کودکش آپارتمانی می گیرد، او با همسایه ای – سارا (زهرا امیرابراهیمی) آشنا می شود که پس از دو سقط جنین بار دیگر آبستن است. سارا دوست دارد علیرغم مخالفت همسرش به کار معلمی بپردازد، اما شوهر اصرار دارد که وی خانه نشین شود و به کار بزرگ کردن فرزند بنشیند.
زن سوم، دنیا (نگار مونا علیزاده) در تلاش جمع آوری پول برای جراحی ترمیم بکارت است زیرا خواستگاری مناسب یافته است. بابک (آرش مرندی) که دوست پسر او بوده در جمع آوری وجه مورد نیاز جراحی به او کمک می کند. بعدا در می یابیم که خواستگاری در کار نبوده و ترمیم بکارت برای ی میلیاردرهای قطری است که خواهان دختران باکره برای هم آغوشی های هوسبازانه خود هستند.
سوزنده متن فیلنامه اش را از سه داستان کوتاه ،برگرفته از شهروز براری استخراج نموده و آنرا جداگانه نوشته و سپس در جریان تدوین سناریو آنها را با مهارت به هم پیوسته.
اما چگونه می شد فیلمی با موضوعی چنین حساس و پنهان در پس پرده تزویر و سکوت را در تهران تهیه کرد؟ سوزنده می گوید نویسنده ی داستان های اولیه ای که او از آنان الهام گرفته ، داستانش در محیط شهر رشت در شمال ایران روی میدهد اما او تهران را انتخاب میکند.
او گفت؛
من و همکارانم ابتدا به گزینش مکانی در خارج از ایران برای بازنمایی تهران فکر کردیم و
به سرعت از این تصمیم منصرف شدیم. تهران چنان یگانه است که نمی توان به سادگی آن را تقلید کرد. مردم، نحوه لباس پوشیدن تاکسی ها و خیابان های تهران، ساختمان های تهران… ویژگی هایی دارند که نمی توان در جای دیگر یافت یا بازسازی کرد.»
پس از این مرحله علی سوزنده – که
تصمیم می گیرد تا به شیوه روتوسکوپ» که گونه ای انیمیشن، نقاشی روی فیلمبرداری از بازیگران واقعی – متوسل شود. برای صحنه ها و مناظر زمینه ای نیز ازعکس هایی که در تهران گرفته شده بودند استفاده شده. ورودی ساختمان ها و نماهای کلی آن ها نیز به صورت تبدیل سه بعدی از تصاویر، بازسازی شده اند. این تأکید بر بازسازی واقعی تهران – حتی در انیمیشن به آن دلیلی بوده است که برداشتی تخیلی از موضوعی بسیار جدی و ملموس ارائه دهد.
TEHRAN
گذشته از شخصیت پردازی خوب شهروز براری و خطوط روایت داستان، گزینش روتوسکوپ» آگاهانه ترین و زیرکانه ترین انتخاب کارگردان در ساخت این فیلم بوده است. صحنه های تهران تابو» و زبان تهران تابو» نماد های گستره پرهیز و تزویر و سکوت و مصلحت گرایی هستند. واخوردگی ها، نابرابری ها، فقر، فساد، نقض حقوق، اختناق، سرکوب ن، فحشا، و مواد مخدر، همه در محدوده ای که زندگی این چند شخصیت فیلم را به هم پیوند زده، مطرح می شوند، و در مقاطعی حتی پیشروترین تماشاگران را به مکث وا می دارند. آقای سوزنده خود گفته است تماشاگران ایرانی یا تهران تابو» را می پسندند و یا از آن منزجر خواهند شد. اما این فیلم مثل یک آینه است. تایید یا نفی تصویر ماهیت آینه را تغییر نمی دهد.» ما حتی در خارج از ایران به همان دلایلی که شین براری تعمدا بر آن ها تأکید گذاشته همچنان در بند تابو های فرهنگی مان هستیم. جامعه ای که به اجبار در گذار مدرنیته به یک نظام اسلامی قرار می گیرد، به اقتضای سنگینی بار چنین چرخشی نه تنها هویت خود، که تمییز میان تقوی و نیاز را نیز گم می کند.
تهران تابو» فیلمی دیدنی است.
taboo
TEHRANE
پژوهشگر شهروز براری صیقلانی تابو جستارهای مربوط
تابو یا تَبو یا پَرهیزه آن دسته از رفتارها، گفتارها یا امور اجتماعی است که برطبق رسم و آیین یا مذهب، ممنوع و نکوهشپذیر است. برای نمونه نام بردن از اندامهای تناسلی در محافل رسمی در بسیاری از اقوام جهان یک تابو است.
واژه تابو از زبان تونگا که یکی از زبانهای پلینزی است وام گرفته شده . به عقیدهٔ اهالی جزایر پولینزی، برخی از اشخاص یا اشیاء (مانند کشیشان، جادوگران، اجساد مردگان، ن زائو، ن در دورهٔ قاعدگی، رؤسای قبایل و.) دارای قوهای مقدس و مافوق طبیعی هستند، بهطوریکه نزدیکشدن به آنها ممکن است خطرهای بزرگی مانند جنون، بیماری یا مرگ بهوجود بیاره
*زیگموند فروید معتقد بودش که تابوها کهنترین مجموعهٔ قوانین بشریاند و اقدامات منعشده در تابوها و قوانین اقداماتی هستن که بسیاری از انسانها تمایل طبیعی به انجامدادن آنها دارن. او، با بهرهگیری از تجربیاتی که در زمینهٔ روانکاوی داره ،به مشابهتهایی میان رسمهای تابویی و عوارض بیماری روانی وسواس پی میبَره و بر این پایه میگه که تابوها در آغاز از ممنوعشدن تمنیات و اعمال غریزی ــ ممنوعیتهایی که نسل پیشین انسانهای اولیه با خشونت تمام بر نسل بعدی تحمیل کرده بودش ــ پا گرفته [][] این فرضیه روشن میکنه که چرا انسان درقبال آنچه تابو ممنوع ساخته ، ایستاری (مقاومت) میکنه. دوپهلو داره. چه بهطور غریزی انسان پس از تحمیلشدن تابو، ناخودآگاه سودایی خوشتر از زیر پا گذاشتن تابو نداره. آن قدرت جادویی که انسان برای تابو قائله و کشش و گیرایی تابو همه حاصل وسوسهانگیزی اون و نیز ظرفیتیه که تابو برای برانگیختن کششهای غریزی و ناخودآگاهِ انسان داره . از همین رو، برای محترم ماندن تابو به مقاومت آگاهانهٔ فوقالعادهای نیاز هست که خود از قداست تابو، تأکید مکرر بر زیر پا گذاشتن آن و نیز کیفر شدیدی که برای نقضکنندگان آن در نظر گرفته شده ، مایه میگیره .*
ظاهراً کهنترین و مهمترین تابوها این دو قانون بنیادین توتمباوری هستش : حیوان توتم را نباید کشت و با افرادی از جنس مخالف و از توتم مشترک نباید روابط جنسی برقرار کرد.»
>»>~şŞ§§{*}§§Şş~<<
ðððððð *شیءپرست* ðððððð
~» شیءباوری یا فتیشیسم (به انگلیسی: Fetishism) به مفهوم اعتقاد و باور به وجود نیروی فوق طبیعی در برخی اشیاء طبیعی (موجود در طبیعت) و مصنوع (دست ساخت انسان) است. منشأ اصطلاح فتیشیسم مربوط به قرن ۱۸م. است که سیاحان و دریانوردان پرتغالی در افریقا متوجه شدند بومیان افریقایی برای بعضی اشیاء مانند درخت، ماهی، گیاه، سنگ، پنجۀ مردۀ بعضی جانوران، چوب خشک، مو و ناخن نیرویی جادویی قائل هستند و آن ها را تقدیس می کنند و در رفع مشکلات و گرفتاری های خود از آن ها استمداد می طلبند. پرتغالی ها لغت فتیش را که در زبان پرتغالی به معنای طلسم و تعویذ» است به آن اشیاء دادند و عقاید و آداب مرتبط با فتیش ها را فتیشیسم نامیدند.
*در میان عناصر متعدد فرهنگ عامۀ ای ایران نیز شیء باوری یا فتیشیسم حضوری گسترده دارد. در تفکر جامعۀ کهن ایرانی، هر پدیده ای دارای روح بود و مثلاً کلوخ مینوی زمین را در خود داشت. همچنین آن ها جاندارانگاری را به اشیاء دست ساز خود نیز تعمیم می دادند و دست ساخته های خویش، به ویژه اشیای فی را دارای روح می دانستند و آن ها را نیروهای مستقل و فعالی می پنداشتند که آدمی می توانست به آن ها التماس کند تا اثر نیک یا بد بگذارند.
&ðððððð گونههای شیءباوری
•__افراد یادگارپرست به جای تماس جنسی طبیعی با جنس مخالف به یکی از اعضای بدن یا پوشیدنیهای او (جوراب، و غیره) دل میبندند و گاهی نیز از عیوبِ جسمانی مانند انحراف ستون فقرات یا لنگِشِ پا لذت میبرند. این افراد برای بدست آوردن شیء مورد علاقۀ خود از ی آن و حتی حمله به افراد برای کندن پوششهای مورد علاقۀ خود مانند جوراب، کفش، کُرست، و غیره ابائی ندارند و درین راه ممکن است طرف را شدیداً مضروب و مجروح کنند.
[][][][] یادگارپرستی بهصورت ابراز
•__ تمایل و جاذبهٔ جنسی نسبت به اشیای مادی (همچون لاستیک، چرم، پارچه) یا موارد دیگر (همچون اندامهای غیرجنسیِ بدن، مانند: پا، دست، ناخن) و اشیاء مرتبط با بدن (مانند کفش، جوراب، دستکش) بروز میکند. این حالت در بسیاری از افراد دیده میشود و در بیشتر موارد، طبیعیست و با واکنشهای مناسب، میتواند باعث قویتر شدن رابطهٔ عاطفی گردد.
*بیشتر افرادی که تمایل به شیء پرستی جنسی دارند، فعالیتهای مربوطه را در تنهایی انجام میدهند. هر چند در بعضی موارد برای بدست آوردن اشیای مورد نظر خود را که (غالباً لباسهای زیر، چکمه، یا کفش) مرتکب جرم هم میشوند. اکثر قریب به اتفاق این افراد مرد هستند و اشیایی که انتخاب میکنند بسیار متفاوتند، از اشیاء شهوتانگیز (مثل لباسهای زیر نه خصوصاً آنها که پوشیده و کثیف شده و هنوز شسته نشده) گرفته تا اشیایی که ظاهراً کمتر رنگ و بوی جنسی دارند. شیء پرستی اغلب در نوجوانی آغاز میشود. این افراد به اشیای پلاستیکی تمایل زیادی دارند. برخی از این یادگارپرستان تنها پس از پوشیدن لباسهای پلاستیکی به تحریک جنسی میرسند. برخی دیگر به هنگام برقراری رابطه جنسی لباسهای پلاستیکی میپوشند (یا شریک جنسی خود را وادار به پوشیدن آنها میکنند) زیرا تنها از این طریق است که میتوانند به برانگیختگی جنسی برسند.
*یهشیء پرستی جنسی یکی از پیچیدهترین و گیجکنندهترین انواع رفتار جنسی است. حالتی مزمن دارد، و در برخی موارد جمعآوری اشیای مورد نظر به فعالیت عمده زندگی فرد تبدیل میشود. هیچکس نتوانستهاست به نحو مقتضی علاقه افراد یادگارپرست به اشیای گوناگون را تبیین کند. اگر چه نظریههای مختلفی در این زمینه وجود دارد که دامنهای از تأکید بر انگیزش ناهوشیار تا فرض وجود نقصی خاص در مکانیزمهای عصبی (مثل آنچه در مبتلا به صرع مشاهده میشود) را شامل میشوند، اما علل این رفتار جنسی همچنان ناشناختهاست.
[][][] یادگارپرستی به مثابه بیماری
•___در صورتی که روانشناس یا روانپزشک تشخیص دهد که نوع خاصی از یادگارپرستی، اختلال روانی است، درمان را آغاز میکند. طبق راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی، نشانههای فتیشیسم باید حداقل ۶ ماه طول کشیده باشند و باعث اختلال در عملکرد اجتماعی، شغلی یا سایر حوزههای مهم کارکردی شوند. تنها در این صورت، نیاز به درمان وجود دارد.
*درمان مبتنی بر اصول یادگیری برای یادگارپرستی به کار رفته تا حدودی موفق بودهاست. برای مثال، درمان انزجاری، شیء مورد علاقه به صورت واقعی یا خیالی با محرکی ناخوشایند (مثل شوک الکتریکی) یا با تصور موقعیتی که در آن پیدا کردن شیء مورد نظر باعث شرمندگی شدید فرد مبتلا میشود همراه میگردد.[۳] این بیماری اولین بار توس توسط آلفرد بینت ساخته و معرفی شد.
* شیء پرستان اغلب در پی درمان بر نمیآیند. در یک بیمارستان بزرگ در لندن، تنها ۶۰ مورد از این اختلال در طول بیست سال تشخیص داده شد (چاکلی و پاول، ۱۹۸۳). از این تعداد حدود سی درصد شان توسط دادگاه ارجاع داده شده بودند. حدود یک سوم بیماران به دلیل اضطراب در مورد رفتارهای یادگار پرستانه خود برای درمان مراجعه کرده بودند. حدود بیست درصد نیز به دلایل دیگر آمده بودند؛ و شیء مورد علاقهشان پس از شروع درمان شناسایی شد.
[] چرخه پاسخ جنسی انسان، فرایندی فیزیولوژیکی دارد که مراحل برانگیختگی، تهییج، اوج لذت جنسی، و فرونشینی را شامل میشود. ناکارآمدیهای جنسی مشکلاتی هستند که در این چرخه رخ میدهند. بروز مشکلات اتفاقی یا دورهای در کارکرد جنسی امری متداول است.[۳] ناکارآمدی جنسی را میتوان در کل به عنوان نقصی مستمر در تمایل یا پاسخ جنسی تعریف کرد که باعث بروز مشکلات بین فردی یا ناراحتی شخصی میشود. گاه این ناکارآمدیها مستقل از سایر اختلالات روانشناختی یا بیماریهای جسمانی و گاه ناشی از عوامل عضوی باشد، در مورد آن تشخی
تشخیص ناکارآمدیهای جنسی داده نمیشود. تجارب و نگرشهای برآمده از عواملی همچون شیوهٔ تربیت، عوامل شخصیتی، عدم آگاهی، یا مورد سوء استفاده جنسی واقع شدن در سنین پائین فرد را مستعد ابتلا به ناکارآمدی جنسی میکنند. از جمله دیگر علل پیشایند این پدیده میتوان به تعارض با همسر، بیوفائی، تغییرات زیستی مربوط به سن، افسردگی، یا ناتوانی اتفاقی به واسطه خستگی مفرط، فشار روانی، اضطراب، یا مصرف الکل اشاره کرد. ناکارآمدی ممکن است به واسطهٔ انتظار کشیدن ناتوانی، واکنش همسر، ارتباط کلامی ضعیف، و محدودیت مهارتهای جنسی تداوم یابد. به دلیل وسعت عواملی که در ناکارآمدیهای جنسی نقش دارند، متخصصان بالینی باید بسیاری از ابعاد فعالیت جنسی را به دقت مورد بررسی و کنکاش قرار دهند.
{}•{}•{}•{}انواع ناکارآمدی جنسی
•__اختلالات میل جنسی: عدم خیال پردازی جنسی یا میل به رابطه جنسی بهطور مستمر یا عودکننده؛ که با ناراحتی و مشکلات بین فردی قابل توجهی همراه است.
اختلالات برانگیختگی جنسی. اجتناب و پرهیز مفرط از نزدیکی با شریک جنسی بهطور مستمر ؛ که با ناراحتی و مشکلات بین فردی قابل توجهی همراه است.
اختلالات برانگیختگی جنسی. اجتناب و پرهیز مفرط از نزدیکی با شریک جنسی بهطور مستمر یا عودکننده؛ کننده؛ که با ناراحتی و مشکلات بین فردی قابل توجهی همراه است.
اختلالات اوج لذت جنسی. در ن، تأخیر در رسیدن یا عدم رسیدن به اوج لذت جنسی به دنبال تهییج جنسی بهطور مستمر یا عودکننده.
دیر یی یا بلکه بربلکه برعکس و انزال زود رس، (ب) مشکل مرد در رسیدن به اوج لذت جنسی یا تأخیر در رسیدن به آن. این اختلالات باعث بروز ناراحتی و مشکلات بین فردی قابل توجهی میشوند.[۴]
اطلاعات مورد نیاز برای تشخیص و درمان ناکارآمدی جنسی
ماهیت ناکارآمدی (مثلاً، عدم تمایل به رابطه جنسی، ناتوانی در رسیدن به اوج لذت جنسی).
مشکل جنسی چه موقع برای اولین بار بروز کردهاست (چه مدت قبل؟ در چه موقعیتی؟).
هرچند وقت یک بار فرد با این مشکل مواجه میشود (با هر شریک جنسی؟ مکرراً یا گهگاه؟).
سیر ناکارآمدی (شروع آن حاد بوده یا تدریجی؟).
از نظر بیمار، علت مشکل چیست؟ (مثلاً ممکن است مشکل صرفاً ناشی از این باشد که سن من بالا رفتهاست).
بیمار و شریک جنسیاش برای اصلاح ناکارآمدی چه اقداماتی انجام دادهاند و اقدامات آنها.چه نتایجی بهمراه داشته.
توجه ، این مقاله توسط استاد شهروز براری صیقلانی در سازمان پژوهش های علوم انسانی و طبیعی تهیه تدوین و عرضه شده و ، از منابع مرجع دانشکده ء علم والطبیعه ، بخارا ، تاجیکستان استفاده و استناد گردیده است
ایران گیلان رشت آبان/96. شهروز براری صیقلانی
[][][] تابوشکنی مرحلهای در سینمای ایران (قسمت اول) ْ
ْ••ْ•ْ•ْْ•ْ هر فرهنگ و جامعهی زبانی، در بطن خود دارای مجموعهای از تابوها (Taboo) میباشد؛ مجموعهای از رفتارها، گفتارها یا امور اجتماعی که برطبق رسم و آیین یا مذهب و… که بنا به فرهنگ آن جامعه و ارزشها و نگرشهای آن متغیر میباشد. بهعنوان مثال تابوهای زبانی (Linguistic Taboo) و یا خوردنیهای تابو (Food Taboo) در میان مسلمانان با تابوهای زبانی و یا تابوهای غذایی مردم غیرمسلمان ساکن در آمریکای جنوبی یا اروپا از تفاوتی ویژه برخوردار میباشد و این در حالیاست که عموم تابوهای اجتماعی (Social Taboo) و بالاخص تابوهای رفتاری (Behavior Taboo) نیز به همین ترتیب بوده و بسته به فرهنگ هر جامعه، تابوهای رفتاری آن جامعه با جوامع دیگر متفاوت است و در برابر موارد از اختلافات جدی برخوردار میباشد و این همه در حالیاست که میتوان تابوهای مشترکی بین جوامع مختلف را نیز یادآور شد.
باید توجه داشت که تابوشکنی (Breaking Taboo) در ذات خود نه امری مثبت و نه منفی است. بهعبارت دیگر اگر تابوشکنی نسبت به امری خیالی و زاییدهی تفکری غیرمنطقی و نتیجهی پذیرش بی چون و چرایِ تعبد بدون تفکر» باشد؛ حتی میتواند با در نظر گرفتن بایدهای جامعهشناختانه امری مثبت تلقی شود و اما اگر شکستن تابو نسبت به تجربیات عملی و علمی یک جامعه که حاصل تفکر» یا تعبدِ ناشی از تفکر» است صورت بگیرد، امری مذموم و مغرضانه تلقی شده و در این موارد است که شکستن اتابوهای یک جامعه را میبایست در صورتهای مختلف تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ فرهنگی، قتلعام فرهنگی و ولنگاری فرهنگی مورد توجه و ارزیابی قرار داد و در مجموع میتواند بهعنوان کارویژهی اصلی نفوذ فرهنگی (Cultural Influence) تصور شود.
* قطعاً روی سخن این نوشتار، شکستن تابو (Breaking Taboo) به همین طریق دوم است؛ یعنی تابوشکنیای که نتیجهی سلیقهی افراد خاص یا تهای خاص است، نه نتیجهی فرآیندهای علمی و فقهی صحیح و برگرفته از تفکرات یک جامعه، و اینگونه تابوشکنیها است که در قاعدهی نفوذ فرهنگی، سبک زندگی مردم آن جامعه را به کُل تغییر میدهد و تجربه ثابت کرده است این گذر از تابوهای اخلاقی و مذهبی میتواند مضرّات جبرانناپذیری را در آن جامعهها پدید آورده و در نهایت به استحاله فرهنگی و هویتی یک جامعه منتج گردد.
!|[][]|! تاریخ هنری در جایجایِ دنیا نشان داده که گذر از تابوها در جامعه هنری خطی بیپایان دارد که به محض شکستهشدن تابوی کوچکی در مقطعی زمانی، بلافاصله در سالهای بعد میتوان انتظار آن را داشت که تابوهای بزرگتری همراستا با تابوی قبلی شکسته شوند و این اصل خدشهناپذیر وجودی را میتوان در پدیدهی بزرگ قرن بیستم، یعنی صنعت سینما بهخوبی مشاهده نمود.
[]||[] سینمای اوایل قرن بیستم، سینمای محترمی شمرده میشد و این احترام تا به آن سطح بود که نسل اولیه تهیهکنندگان و کارگردانهای مطرح صنعت سینمای جهان همچون آلیس گی-بلاش (Alice Guy-Blaché)، دی دبلیو گریفیث (D. W. Griffith)، سیسیل بی دمیل (Cecil B. DeMille) و… محل اقتباس آثار سینمایی خود را کتاب مقدس میشمردند و سعی میکردند سبک زندگی مردم و تودههای مختلف اجتماعی را همراه با توصیههای اخلاقی به سمت انسانیت بیشتر رهنمون باشند و اما این همه در حالی بود که پس از گذشت چندی، تابوشکنیهای پیدرپی فیلمها که متناسب با نیازهای جامعهی برآمده از نظامات انسانمحور و مادیگرای چپِ سوسیال و راستِ لیبرال موجب شد تا اعتراضاتی هرچند محدود را در سطح کلیسا ایجاد و برخی از ون ارشد مسیحی را به موضعگیری در باب برخی آثار سینمایی کشاند
[]|[] فیلم سینمایی اکستازی (Ecstasy) محصول ۱۹۳۳ میلادی، که در ایران با عنوان خلسه معرفی گردید، نخستین اثر سینمایی شاخص در صنعت سینمای جهان بود که صراحتاً اعمال جنسی را بر روی پرده نقرهای سینما به تصویر درآورد و به نمایش عمومی گذاشت
[][] فیلم سینمایی اکستازی (Ecstasy) در روزگار خود اقدام تابوشکنانهی ویژهای بود که به نویسندگی و کارگردانی گوستاف ماخاتی (Gustav Machatý) صورت پذیرفت.
یک فیلم درام رمانتیک که به سه زبان آلمانی، چکی و فرانسوی، در کشور چکسلواکی تولید گردیده بود و طی آن بازیگر زن یهودی این اثر سینمایی، یعنی هدی لامار (Hedy Lamarr)، در نقش همسر یک پیرمرد ایفای نقش مینمود
لامار.
لامار برای نخستین بار بهعنوان یک بازیگر زن سینما در مقابل دوربین به صورتی کاملاً تصویر گردید و سکانسهای مختلفی از برهنگی او در حال دویدن در جنگل و همچنین تصویر نمای نزدیک وی در حالت اُرگاسم و… در مجموع سبب شد تا این اثر سینمایی بهعنوان شاخصهای از برای تابوشکنیهای گسترده بعدی در صنعت سینمای جهان مبدل گردد.
فیلم سینمایی اکستازی () با توجه به ساختار تابوشکنانه خود در ترسیم صحنههای شنیع و مستهجن جنسی، که تا آن زمان در سینمای جهان بیسابقه بود؛ اگرچه در ابتدای اکران عمومی خود بهسرعت از پردهی سینماهای ایالات متحده و برخی سینماهای دیگر در سراسر جهان به پایین کشیده شد؛ د؛ اما کمتر از هفت سال طول کشید تا تغییر رویکرد نظارت و ارزشیابی آثار سینمایی در آمریکا سبب شود تا این اثر شاخص سینمایی، بار دیگر بر سَردَر سینماهای آمریکا قرار گرفته و به جذب مخاطب گسترده در گیشههای فروش سینما در ایالتهای مختلف بپردازد.
بر این اساس، برهنگی یکی از نخستین تابوهایی بود که بهصورت آهسته و بدون اینکه نهادهای فرهنگی و اجتماعی متوجه حضور تدریجی آن در عالم فیلم و در صنعت سینما باشند، شکسته شد و این همه در حالیاست که بدون شک شکست قُبح و تابوی ترسیم اعمال جنسی در رسانه-صنعت و هنر سینمای همهگیر آن روزها، برای سردمداران صنعت بهترین راهکار تبلیغات ایدئولوژیهای بازاریشان به حساب میآمد و مخاطبان این فیلمها را هرچه بیشتر به سمت سبک زندگیای که آنها در سر میپروراندند، رهنمون میساخت.
*البته شکستن تابو (Breaking Taboo) و از بین بردن قُبح و شکست خط قرمزهای عرفی و شرعی توسط فیلمهایی در ژانرهای متنوع سبب شد تا به مرور زمان، نهادهای روانشناسانه و جامعهشناسانه هم به مقابله با برخی آثار و تولیدات سینمایی وادار شده و نهایتاً مطالبهی این نهادها جهت تصفیهی فیلمها و آثار سینمایی کار را به جایی رساند که نظام ریتینگ (Rating system) بهعنوان راهکاری ابتدایی و البته کارآمد برای جوامع مختلف فرهنگی، جهت کنترل این دست تابوشکنیها، به کار گرفته شود.
[]|[]|[] یکی از فراگیرترین نظامات ریتینگ، سیستمی است که توسط انجمن تصاویر متحرک آمریکا (Motion Picture Association of America (MPAA)) مورد استفاده قرار میگیرد؛ سیستمی که به درجهبندی فیلمها و مجموع تولیدات سینمایی در ایالات متحده اختصاص داشته و تمامی خروجی صنعت سینمای آمریکا را در پنج سطح و گروه اصلی G ؛ PG ؛ PG-13 ؛ R و در نهایت NC-17 تفکیک و دستهبندی مینماید.
درجه G عنوان اختصاری برای سطح General Audiences بوده و در سال ۱۹۶۸م مورد قرارداد نظام ریتینگ سینمای آمریکا واقع گردید.
مورد قرارداد نظام ریتینگ سینمای آمریکا واقع گردید که از قابلیت تماشای عمومی برخوردار نبوده و تصمیمگیری در مورد تماشا و یا عدم تماشای این آثار بر عهدهی والدین میباشد.
درجه PG-13 عنوان اختصاری برای سطح Parents Strongly Cautioned بوده و تولیدات سینمایی را با هشدار جدی به والدین در مورد تماشای آن مواجه میسازد؛ عنوانی که از سال ۱۹۸۴م به فیلمهایی اطلاق میشود که با وجود آنکه حاوی خشونت، و برهنگی نمیباشند، اما بهسبب وجود صحنههای عاشقانه و همچنین پنهان و یا مصرف مواد مخدر و… تماشای آن برای جوانان کمتر از ۱۳ سال نامناسب ارزیابی میشود.
[]R[]
درجه R عنوان اختصاری برای سطح Restricted بوده و سطح چ
هشدار جدیتری را برای تذکر به خانوادهها مطرح میسازد؛ عنوانی که از سال ۱۹۶۸م به آثاری اطلاق میشود که تماشای آن برای جوانان و نوجوانان از محدودیت ویژه برخوردار است و جوانان زیر سن ۱۷سال موظف هستند تا بههمراه والدین و یا سرپرست خود، به تماشای آن بنشینند و فیلمهایی را شامل میشود که حاوی کلمات رکیک، خشونت، و نمایش استعمال مواد مخدر و… میباشند.
!¡!¡NC_17!¡!¡!
درجه NC-17 عنوان اختصاری برای سطح Adults Only بوده و از سال ۱۹۹۰م در نظام ریتینگ سینمای آمریکا برای آثاری مورد استفاده قرار میگیرد که به هیچ عنوان قابلیت تماشای عمومی برای افراد زیر سن ۱۷سال را ندارند و بهسبب مناظر واضح یا کلمات ناخوشایند و یا خشونت زیاد و… دارای ممنوعیت مطلق برای جوانان میباشند.
* اما در این میان صنعت سینما در ایران نیز تا حدودی مسیری مشابه با آنچه گذشت را پیمود و به این ترتیب سینما از نخستین سالهای ورود خود به ایران، اساس کار خود را برای جذب مخاطب، بر اصل تابوشکنی قرار داد. تابوشکنیای که مرحله به مرحله گسترده میشود و میتوان از آن با عنوان اصل تابوشکنی مرحلهای» یاد کرد.
این همه در حالی است که گذر از تابوهای اخلاقی و دینی که نشان از برنامههای پنهان و آشکار قدرتهای سلطهگر در دوران قبل از انقلاب داشته، با سوء مدیریت نهادهای متولی سینمایی در دوران پس از انقلاب، شرایط فرهنگی و بالاخص سینمایی کشور را امروزه به وادی ولنگاری فرهنگی کشانده است.
نویسنده ءمقاله: آقای شهروز براری صیقلانی
صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران.
به سفارش انجمن نظارت و بررسی
با همکاری هیأت خانهءسینما
تهران پاییز 1398
اثر شهروز براری صیقلانی
وارونگی هویت
ﺳﺎﮎ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﮐﻮﻝ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺷﺶ ﺳﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ، ،ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺖ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﺪﻧﺶ میچکید قدمهای کوتاه و بلندش با ریتم تندتری میگرفت، گویی از مهلکهی دوزخ متواری میشد ، پشت سرش خانهای در آتش میسوخت و صدای شکسته شدنِ ستونهای چوبی گاه سکوت را جر میداد و با هر صدا بر سرعت قدم های یاش افزوده میگشت. شعله های آتش به سرعت قد میکشیدند و از چهار کُنج خانه بالا میرفتند ، پیرمرد به ابتدای کوچه ی خاکی و قدیمی اش رسید ، کنار تیرچراغ برق چوبی و کَج ایستاد ، دستش را ستون بر تیرچراغ گذاشت، خم شد و چند سُلفهی عمیق سرداد ، شعله های آتش دیگر به پشت بام خانهی قدیمی رسیده و لوجَنَک سقف را فتح کرده بود و آنچنان شعله ها زبانه میکشید که گویی بر آسمانِ نیمه شب اسفندماه چنگ میزند .
دیگر آتش آنچنان پُررنگ شده بود که از هرکجای محلهی قدیمی ضرب میتوانستند آنرا ببینند . عده ای با نگرانی و دستپاچگی به سمت صحنه ی حادثه شتابان شدند و از کنار پیرمرد گذشتند و ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭ ﺧﭙلش را ﺯﯾﺮ ﭘﺎی ﻟﮕﺪ ﻣﺎل کردند پیرمرد دستی به ریش بلندش کشید و لبخندی محو در نگاهش موج زد ، لبخندی پلید و زشت بر لبانش نشست . لبخندی که همچون شعله های بیرحم آتش هرلحظه عمیقتر و قویتر میشد . پیرمرد روی به آتش ایستاده بود و شعلههای سَرکِش آتش در نگاهش موج میزد. پیرمرد یک دو جین کتاب قدیمی زده بود زیر بغلش. همان کتابهایی که یک عُمر بروی تاخچهی همان خانهی چوبی خاک خورده بود . همانهایی که هرگز نخوانده بودشان. پیرمرد عصایش را تکیه بر تیرچراغ زد آنگاه یک به یک بر کتابهایش بوسهای زد و آنها را درون ساک بزرگش گذاشت. دستانش را روی به آسمان بلند کرد و زیرلب چیزهایی زمزمه کرد. گویی درحال سپاسگذاری از خدایش بود همان خداوندی که با معیارهای کورکورانه و متعصبش میشناخت . همان خداوندی که یک عمر بنامش هرچه خواسته بود کرده بود. سپس دستی بر محاسن و ریش های بلندش کشید و عصابه دست ساکش را به کول گرفت تا لنگ لنگان از برابر جنایتی شنیع عبور کند. او ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪﻭ ﮐﻤﺪ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻠﯿﻘﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﻠﻌﯿﺪ .
درون خانه ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ سوگند ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺑﯽ ﺍﻣﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻭﺭﺍﯼ ﻻﯾﻪ ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ نام ﭘﺪﺭش ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻋﺠﺰ ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺮ ﺍﻭ ﭼﯿﺮﻩ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﺕ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ریسمان طنابﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺨﺖ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ﺩﯾﺪ ﭘﻨﺪﺍﺭﯼ ﺯﺑﺎﻧﺶ لال شد ﮐﻮﺩﮐﯿﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻏﻮﺵ ﭘﺪﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺑﺸﺪﺕ ﻣﯿﺴﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﺮﻓﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺎﭘﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﻤﺮﮐﺰﯼ را از وی ربوده بود. او ﺑﺎ ﭼﺸمانی بُغض آلود غرق اندوه با ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﮕﯽ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﻗﯿﺪ طناب ها ﻣﯿﮕﺸﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩﻃﻠﺒﯽ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﭘﺸﺖ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻘﺪﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﻭ ﮐﯿﻨﻪی او ﻭﯼ ﻧﯿﺰ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﯾﻤﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻏﻮﺷﺶ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﺭﺳﺎﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﻬﺮﺵ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ . ﺍﻣﺎ هرﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﺩ . ﺑﺎﻭﺭﺵ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺧﻮﺩﺳﺮﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽ ، ﺩﻝ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﺗﻨﺒﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ،ﺩﻣﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺸﺪﺕ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ سوگند ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺶ ﺗﺒﺨﯿﺭ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺍﻥ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﻫﻢ ﺑﻮﯼ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ بﮔﯿﺮﺩ و ملتمسانه سرش را بسمت درب بستهی اتاق چرخانده و لحظات را به کُندی به انتظار مانده تا بلکه پدر پیرش با عصای چوبی و ریش بلندش لنگ لنگان درب را بگشاید و به کمکش بیاید.
.
چند سال قبل
ﺁﻥ ﺷﺐ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ دومین ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺎﺭﺕ ﻣﻌﺎﻓﯿﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﻋﯿﻨﮏ ﻣﺴﺘﻄﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮔﺬﺭایی ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ، ﺁﻣﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ : سیاوش پسرم ، ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺘﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻨﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﻤﺶ !.
ﺑﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ . ﺍﯾﻦ ﻟﻮﺱ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻃﻮﺍﺭ ﻫﺎﺕ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﮐﻨﺎﺭ . ﺗﻤﻮﻣﺶ ﮐﻦ . ﺁﺩﻡ ﺷﻮ . سیاوش ﻣَرﺩ ﺑﺎﺵ .
ﺩﺭ مقابل فرزندش ﺑﺎ ﻋﺠﺰ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﭘﺪﺭ ! ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﻢ ،ﻣﻨﻮ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺧﺎﻟﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻫﯿﭻ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺭﻭﯼِ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻪ. پدر ﻣﻦ ﺍﺩﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﯾﺎﺭﻡ . ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﻣﻢ .
ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻀﻼﺕ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﻨﻘﺒﺾ ﻭ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻏﻀﺐ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺧﺮﻓﺎﺕ ﻓﻘﻂ ﺗَوَﻫُمِﻪ، ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﺗَوَﻫُﻢ !! از خَشمِ خداوند بترس ، آتش جهنم رو به جون نخر ، از برادرهای دیگه ات یاد بگیر. تو هم مثل اونا باید سروسامان بگیری ، چه معنایی داره که کُنج خونه وَرِ دل پدر پیرت نشستی. مگه تو مَرد نیستی؟ پس لشتو پاشو برو بیرون از خونه و یه کاری واسه خودت مهیا کن. پسرکهی اَلدَنگ نه نماز میخونی نه روزه میگیری ، نه تکلیف شرعی میفهمی چیه، اصول دین میفهمی چیه؟ نه معلومه که نمیفهمی ، فروع دین که عمرا بفهمی یعنی چی! ، نه آبرو شرافت سرت میشه . نه شهور و شخصیت سرت میشه .ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺁﺩﻡ ﺑﺸﯽ ﮔﻤﺸﻮ ﮔﻮﺭﺕ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﻦ . ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﺣﯿﺜﯿﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮﻩ.( ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ)
؛ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﻣﯿﺸﺪﯼ ﯾﺎ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ،ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ،ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺑﺠﺰ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻨﺤﺮﻓﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ . ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﭼﯽ ﺑﺪﻡ؟
ﺳﯿﺎﻭﺵ قطره اشکی در چشمانش حدقه زد ، نفسش بالا نمی امد ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺍﮔﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻣﻨﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻢ ،ﺗﺤﻤﻠﻢ ﮐﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽﺭﻡ ، ﻣﯽﺭﻡ ﺟﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﻮ ﻧﺸﻨﺎﺳﻪ »
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﺳﺪ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺷﺐ ،ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻋﺎﺩﯼ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﭼﯽ ﺑﭙﻮﺷﻢ؟ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ،ﻣﺸﮑﻞ ﻻﯾﻨﺤﻞ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻟﺒﺎﺳﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﺭﺁﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﻧﺸﺎﻁ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮﯼ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺪ ؟ﻧﻘﺎﺏ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﺻﺤﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻘﺸﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺤﻤﯿﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ؟ ﻣﻐﺰ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻭﺵ ﺍﻭﻟﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ . ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﯼ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﮏ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﺳﯿﺎﻫﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﮔﻢ ﺷﺪ. سیاوش در بیست سالگی از خانهی امن و پدری اش رانده شد ، گویی که در سکوت فصل جدیدی در طالعاش خوانده شد.
روزهای نخست خارج از خانهی پدری سختتر از آوارگی در غربت بود اما هرچه بود از تحقیرهای پدر راحت بود ، ماههای سخت و دشوار گذشتند و روزهای سختتر آمدند ، در اوج درماندگی سیاوش ساکت ماند تا بلکه خدا نیز حرفی برای گفتن داشته باشد ، و به یکباره روزنهای از پرتو نور در دل سیاهی تابید و به همان سرعت که روزهای سخت و سرد آمده بودند رفتند و جایشان را به خوشبختی های کمعمق ولی ممتد سپردند و سیاوش طی ده سال قدم به قدم پله های رسیدن به آرزوی همیشگی اش را پیمود تا همانی شود که میپنداشت.
(تغییر جنسیت)
اپیزود دوم (یکروزمعمولی)
در گردش پُر رمز و راز روزگار سوگند(سیاوش) به پیچِ پر شیب و تنده سی سالگیش نزدیک میشود و به لطفِ چرخش پُرتکرار عقربههای کوتاه و بلندِ ساعت گرد شهرداری، زمان به پیش میرود .سوگند ثابت قدم و پابرجاست هنوز ، اما ردّ پای جَبر طبیعت و زخم های روزگاری بد و مردمانی ناسازگار بر جسم و روحش پیداست .
غم انگیز بود که خیابان پر بود از قرارهایی که، یکی نیامده بود،
یکی بی قرار و دلشکسته، برگشته بود! اندوه دخترک اما از جنس سوم بود او با هیچ کس هیچ کجای این شهر هیچگاه قراری نداشته.
سیاوش ک آکنون تمام مراحل قانونی و پزشکی را طی چند صباح اخیر از سر گذرانده بود ، به مراد دلش رسیده و نامش سوگند شده است
سوگند همیشه با افکاری عجیب دست به گریبان است و اسیر تخیلات فانتزی خاص خودش است مثلا در باور او شهر همواره در حاشیه سردتر است
یا که مثلا مسیر آسفالت خیابان به تنِ خاکیِ کوچهشان فَخر میفروشد
یا اینکه تمام بیوه های شهر موههایشان سیاه و سفید است و در بلاتکلیفی بسر میبرند اما اگر رنگ مویشان را شرابی کنند بختشان بلند و تکلیفشان روشن میشود.
. تقویم چهاربرگ بروی دیوار به نقطهی قرینه میرسد . آخرین روز شهریور ماه فرا میرسد ، سوگند سوار بر کفشهای شیک و پاشنه دارش بلندتر از بلند بچشم میرسد ، مانتوی جلوی بازش عطر نو و رنگ تازگی دارد، هرچند نسیه و اقساط است اما بقول خودش ،آدم خوش حساب ،شریکِ مال دیگران است . .
او از اتاق کوچک و اجارهای خود بیرون آمد و از خانهی کلنگی خارج شد ، درون کوچه در اخرین روز تابستان سی سالگیش ایستاد و مات و مبهوت خیره به تنِ خاکی کوچه به فکر فرو ریخت. و ناگزیر خاطرات کودکی یک به یک از پیش چشمان نافضش رژه رفتند که از صدای پارسِ سگِ همسایه ریسمان افکارش گسسته شده و خاطرات نیمهکاره از خیالش متواری میشوند.
در این هنگام همسایهی سوگند بناو داوود نیز از درب خانه ی کلنگی خارج میشود و در حالیکه نگاهش را به زمین دوخته و مانند همیشه بیش از حد محفوظبه حیاست با خجالت و صدایی آرام :
–سلام یعنی خداحافظ خانم سوگند
سوگند با شوخطبعی و صدای دورگه و لحن لاتمنشانهاش :
_داوود این چه وضعشه ؟ مارو مَچَل کردی ؟ یعنی چی که سلام ، خداحافظ؟ تکلیف منو روشن کن تا بفهمم داری میری یا داری میای ؟ من گیج شدم داوود . ای بابااا عجب گیری افتادیمااا. مگه شلوارت رو پشت و رو یا برعکس پوشیدی که اینطوری حرف میزنی؟
داوود که باز طبق همیشه از لحن جدی سوگند گیج شده ، نمیداند که سوگند شوخی میکند یاکه جدی با وی حرف میزند!. با سردرگُمی شلوارش را وَرانداز میکند و با صدای لرزان و مُرَدَد ؛
– نه بخدا قصد توهین یا بی احترامی خدمتتون نداشتم ، چون شمارو یهو دیدم گفتم سلام عرض کنم اما چون دیدم شما هم مث خودم دارید میرید بیرون گفتم خدمتتون خداحافظی عرض کنم ، در ضمن هم ، نخیر خانم سوگند. شلوارم رو برعکس نپوشیدم، منو گیج کردید نمیفهمم چرا چنین تصوری کردید ، مدل شلوارم همینجوریه . باور کنید برعکس و یا پشتورو تن نکردمش.
سوگند که خندهاش را موزیانه مخفی کرده ، کمانِ ابروهای نازکش را بالا میدهد و؛
_آخه میگن که یه یارویی شلوارش رو پشت و رو و برعکس پوشیده بوده و وقتی که داشته میرفته انگاری داشته میاومده و بلعکس ، هروقتی داشته میاومده انگاری داشته میرفته و واسه همین هرکی رو میدیده میگفته سلامخداحافظ خخخخ (سپس قهقههی خندهی بلندش تا آنطرف عرض باریک رودخانهی زر میرود )
سوگند در چند قدمی که تا سر محلهی ساغر باقیست با او همقدم میشود و میگوید؛
–داوود میخوای یه پیشنهادی بهت بدم که توی زندگی بدردت بخوره!؟
_چه پیشنهادی خانم سوگند؟
–نترس داوود جان چرا سرخ شدی؟ نمیخوام ازت خواستگاری کنم که ، میخوام بهت بگم از این به بعد هرکی ازت پرسید که اسمت چیه؟ تو نگو داوود
_خب پس چی بگم؟
–بگو دیوید
سوگند اینرا میگوید و سپس نگاهی به آسمان میدوزد و آهی از ته دل میکشد و طبق معمول بسمالله زیر لب گفته و راهیِ سرنوشتش میشود. داوود عمیقا بفکر فرو میرود و هیچ دلیل و ربطی برای عنوان نمودن چنین مطلبی نمیابد و از اینکه سوگند اینچنین بی مقدمه نظرش را گفت و رفت حس خوبی به وی دست میدهد و نسبت به سوگند بیش از پیش احساس دلدادگی و صمیمیت میکند. در سوی دیگر اما قدمهای ظریف و نهی سوگند بروی سنگفرش خیابان توجهی رهگذران را جلب میکند و یک به یک نگاههای پیر و جوان ، غریب و نانجیب ، به تق و توقِ صدای پاشنه های بلندش دوخته میشود. پیاده رو کمی شلوغ تر از معمول است ،سوگند از کوچه پس کوچههایِ به همگره خوردهی شهر میگذرد و بی اعتنا به متلکهای پرتکرار به مسیرش ادامه میدهد تا از محلهی ساغر به بازارچه ی قدیمی ای که پُر از دکههای قدو نیم قد چوبیست میرسد ، به سراغ کافهی دودگرفته و شلوغی میرود ،همان کافه که در روزگاری نه چندان دور با شکل و شمایل و جنسیتی متفاوت و با پوشش پسرانه در آن آمد و رفت میکرد و پاتوق او محسوب میشد. اینک نیز چیزی عوض نشده و سوگند بی اعتنا به تفاوت جنسیتی اش با تمامی مشتریهای درون کافه به آنجا میرود و در پوشش نه و غالب شخصیتیاش آنچنان راحت و خوشبخت بنظر میرسد که حتی چشم حسود روزگار نیز به وی دوخته شده. سوگند وارد کافه میشود، کافهای باریک و بلند ، که در دو سوی آن ردیف هایی از میز و نیمکتهای چوبی و زهوار دَر رفته چیدمان شده و قلیانهای شیشهای در یک خط فرضی به صف ایستادهاند و صدای قُلقُل و جوش و خروش آب درون شیشهی قلیان به یکدیگر پیچیدهاند، سوگند را همگان در بازارچهی چوبی میشناسند و هرکس بنحوی هویت جدید و اصلی او را پذیرفته است سوگند خوشمَشرِب و زبانباز تر از آن است که بگذارد کسی در پاتوقش به وی متلک بگوید و خودش آنچنان دستپیش را گرفته که قاب سبقت را از همگان میرباید. از نظر برخی او بیشاز حد تحمل زیباست و آن حجم غلیظ از آرایش بر چهرهی شاداب و سرخوشش به او درخشش خیرهکننده ای میدهد که حتی از فرسنگ ها دورتر نیز توجهی کلاغها را به خود جلب میکند حال چه برسد به انسانها. لایهای ضخیم از دود قلیانها و ترکیب عطرهای دوسیب و نعناع بر فضای کافه جولان میدهد ، صاحب کافه در ضلع روبرو پشت پیشخوان و کنار سوت سماور با لُنگی قرمز به گردن و عَرقگیر نازک و سفیدی بر تن ایستاده و به تقلید از رسوم زورخانهای آونگی فی و زنگدار بالای سرش آویخته و به نُدرت زنگ آونگ را بصدا در میآورد مگر آنکه به حُرمت سیبیل کلفتهای محله و یا پیر و ریش سفیدان بازارچه و برای عرض ادب و ارادت بهنگام ورودشان به کافه و لحظهی سلام و علیک با دستش ضربی به آونگ میزند تا صدای منحصربفرد ناقوس مانندش فضا را تسخیر کند تا حُرمتگذاری و ارادتمندی خاصش را به این نحو بیان کرده باشد. اما در این بین از رویِ شوخطبعی و محبتی که به سوگند دارد هرگاه با دیدنش آونگ را بصدا در می اورد تا شاید بدینترتیب به برخی از تازه واردها که سوگند را نمیشناسند بفهماند که او نورچشمی و عزیز کافه است تا مبادا کسی نظر بد و یا فکر کجی به وی داشته باشد.
اینک هم صاحب کافه که از ورود سوگند آگاه شده به رسم رفاقت و ارادتی خاص و دوطرفه که طی سالیان اخیر بینشان برقرار گشته ضربی به آونگ میزند و صدای دلنوازش در محیط منعکس میشود همزمان لبخندی بر چهرهی سوگند مینشیند.
سوگند پس از نگاه پُرعِـشوِهاش خنده اش را پشت اخم های به همگره خورده ای پنهان نموده و با صدایی بَم تر از معمول میگوید؛
سامو علیک آق خلیل
خلیل که بخوبی از شوخ طبعی سوگند آگاهست و قصد ندارد که برابرش کم بیاورد پاسخ میدهد؛
عام و علیک مشتی
سوگند طبق معمول عادت به کَلکَلهای دوستانه و لات منشانه با وی دارد در پاسخ میگوید ؛
_ اولا که مشتی خودتی. دوما که مشتی توی مشهده. سوما که مشتی گُنبدش از طلاست چهارما که مشتی سرش گِرده ، پنجما که مشتی دوسمتش مناره داره ششما که منارههای همیشه شق مونده و دسته بلنده. بازم بگم یا بسه؟ این همه حرف معنادار و متلک رو چطو تنهایی خوردی؟ چطو میخوای هضمش کنی ، میخوای چندتاش رو بپیچم ببری؟
خلیل که خندهاش را پشت سبیلهای پر پشتش پنهان نموده میگوید:
_ آخه تو پس کِی میخوای آدم بشی ها؟ پینیکییو توی بیست و چهار قسمت آدم شد ولی تو سی سال داری هنوز آدم نشدی! چای کوچیک میخوری یا بزرگ؟
سوگند با طعنه و لحنی کنایهآمیز با عشوهای طنزآلود پاسخ میدهد؛
والا من که خودم از چیزای بزرگ خوشم میاد ولی خب همیشه اولش که کوچیکه بعد یواش یواش بزرگ میشه ، مگه نه آق تیمور؟ تیمور که شدیدا محو در حل کردن جدول یک مجله شده و اصلا نمیداند که بحث در چه موضوعیست ، سری به مفهوم تایید تکان میدهد و میگوید :
_بله فرمایش شما متینه .
سوگند هم با شیطنت و زیرکانه از حواسپرتی تیمور سوء استفاده کرده و او را دست میاندازد و میپرسد؛
_آق تیمور شما میخوری یا میزاری بزرگ شه؟ میتونی بزاری لای پات بچه شتر شه!.
مجددا تیمور سری به مفهوم تایید تکان میدهد و زیر لب میگوید؛
بله بله حق با شماست کاملا فرمایشتون متینه.
سپس انفجار خندهی مشتریان داخل کافه که تا ده حجره آنسوتر فضا را میشکافد.
ادامه دارد
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ،ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻗﺒﻞ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ،ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻣﻨﺪﺭﺱ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺑﺎ دﺳﺘﺎﻥ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﺪ ، ﮐﻪ پسرش ﺳﯿﺎﻭﺵ ﺩﺭ ﺧﻠﻘﺖ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻩ،ﺑﺎ ﻫﻮﺭﻣﻮﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﻭﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺭﮔﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺪﺭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺪ . ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﻼﻣﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ . ﭼﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻏﺮﯾﺒﻪﺍﯼ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﻫﺮ ﻗﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﻭ ﺑَﺮﺯَﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ زیرچشمی و موزیانه به اطرافش نظری بدبینانه میانداخت تا واکنش جدید اطرافیان و اهالی محل را رسد کند ، او در خیالات و افکاری بیمارگونه اسیر بود و میپنداشت هرکجای رشت در هر راه و بیراه مردم مشغول مضحکه کردنش هستند و هر چه را میدید و میشنید به بدبینانهترین حالت ممکن تعبیر مینمود و وجود سوگند را لکهی ننگی بر شرافتش میدید او ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﻫﺎ ﻭ ﭘﭻ ﭘﭻ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ را در ﺳﺮﺵ به ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺻﻮﺭ ﺍﺳﺮﺍﻓﯿﻞ میﺷﻨﯿﺪ ﻭ یک صبح که از خواب برخواست تصمیمش را گرفت و ﻣﺼﺮّ گشت ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ چنین لکهی ننگی را از روزگارش پاک کند و صداهای منفی و خندهای تمسخر انگیز و تمام پچ پچ هایی که در سرش میچرخیدند ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪ .
ﭘﺮﺩﻩ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻔﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﯿﺮﮔﻮﻧﺶ ﺭﻭﯼ ﺗﻦ ﮔﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﯼ سوگند ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺑﻨﺪ ﺑﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺪﺍﺧﺖ . قطرات اشکی ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ سوگند ﺭﻭﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﻋﻄﺶ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﭘﺪﺭ ، ﯾﺎ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺧﺸﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ . ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺮﺍﺕ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺴﺎﻥ ﻣﻦ ،ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻣﻨﻨﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺪﺍﺧﺘﻪ ﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ،ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺡ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﺟﺴﻢ ﻧﺎﻫﻤﺎﻫﻨﮕﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﺩ . ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ ، ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻢ، ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﭼﺸﯿﺪ . ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ یا بلکه شاید من روح یک دختر بی پناه بودم که در کالبدی اشتباهی حلول یافته بود ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻨﻔﺮ ﺩﺍﺷﺖ .
ﺍﯾﻦ ﺟﻬﻨﻢ،ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .
ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺎﻟﺶ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﭘﻠﮑﻬﺎﯼ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ .
سوگند ﺩﺭ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﺵ ، ﺩﻭﺩﯼ ﻏﻠﯿﻆ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﻭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻣﻮﺫﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﺩ .
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ محلهی ضرب ﺳﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ آن ﺧﺎﻧﻪ ﺧﯿﺰ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻧﺪ . ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﻤﯽ ﺩﻭﺭ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﯿﺐ ﺑﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻼﻏﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ، ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﮐﺶ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻮ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ،ﺭﺍ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﭘﺮ ﺑﻐﺾ سوگند ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ ﻫﺠﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻧﯿﺶ ﻧﮕﺎههای ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻓﺮﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻧﺸﺴﺖ .
درباره این سایت